ژن-ژیان-ئازادی و دشمنانش

انقلابش بنامیم، جنبش یا حرکت اعتراضی، ژن-ژیان-ئازادی (زن-زندگی-آزادی) یک نقطه عطف تاریخی در صحن اجتماعی و سیاسی ایران معاصر است و با تمامی حرکات و جنبش‌های سیاسی و اجتماعی پیش از خود تفاوت ماهوی دارد. اگر جنبش‌ها و حرکات اعتراضی اوایل انقلاب، غالباً سیاسی، عقیدتی بودند، جنبش‌های پس از آن تا جنبش ژینا عموماً یا اقتصادی، طبقاتی یا سیاسی معطوف به اصلاحات بوده‌اند.

بازخوانی وضعیت کنونی، نقد و بررسی چرایی شکست یا تعلیق جنبش ژن-ژیان-ئازادی و تلاش برای فهم روش برون رفت از «وضعیت کنونی» کمترین کار و یکی از اساسی‌ترین کارهای ممکن است. وضعیتی بحرانی که در آن نه حاکمیت و نه اپوزیسیون‌های آن توان تغییر در وضعیت خود یا وضعیت سیاسی کشور را ندارند. به عبارت دیگر در یک سو، حاکمیت اقتدارگرای دینی در ایران تمام نیروی خود را برای خالص‌سازی نیروهای سیاسی و حذف دیگری‌ها به کار بسته و با واکنش اعتراضی وسیع مردمی روبروست که نمود اعتراض عمومی آنان در انتخابات اخیر مشهود است و از دیگر سوی، طیفی از نیروهای سیاسی زیر عنوان اپوزیسیون (داخلی/خارجی) با ساختار، اندیشه یا رویکردهای متفاوت و گاه متضاد، که نه خود به تنهایی توان ارائه برنامه عملی برای برون‌رفت دارند و نه به صورت واقعی مصمم و متعهد به همکاری با دیگر نیروهای اپوزیسیون می‌شوند. این در حالی است که قریب به اتفاق نیروهای اپوزیسیون در جریان اعتراضات سال 1401 به جبهه ژن-ژیان-ئازادی پیوسته بودند.

جنبش ژینا دست کم در وجه ساخت‌یابی یا سازمان‌یابی توفیق معناداری نداشته است. گروه ناهمگنی از فعالان سیاسی و چهره‌های مشهور غیر سیاسی مشهور به «نشست جرج تاون» که در پاسخ به خواست مردم برای اتحاد اپوزیسیون تشکیل شد نیز در کمتر از چند هفته فروپاشید و اعضای آن حتی به متن سند مورد تأیید خود که به «منشور همبستگی» مشهور شد نیز پایبند نماندند. دیگر نیروهای اپوزیسیون رفته‌رفته به شبکه‌های اجتماعی پناه برده و فعالیت‌های سیاسی بیشتر معطوف و محدود به محکوم‌کردن اعدام‌های ناعادلانه، زندان‌ها و نقض حقوق مردم در فضای مجازی شده است.

در اینجا باید پرسید، چرا جنبشی چنین عظیم که ماه‌ها کشور را به لرزه در آورده بود و نظام سیاسی مستقر در ایران را تا پای سرنگونی کشاند، چنین فروکش کرده و محتملاً به تاریخ پیوسته است؟ دشمنان ژن-ژیان-ئازادی چه گروه‌هایی هستند و آیا برافتادن این جنبش و هواداران آن قابل انتظار بود؟

شاید نتوان ژن-ژیان-ئازادی را جنبشی صرفاً زنانه، طبقاتی یا اصلاحاتی -بنا به تعریف اصلاحات در ایران- نامید، اما در این که این جنبش یا حرکت اعتراضی، یک تغییر پارادایمی اجتماعی بوده‌است، کمتر شکی وجود دارد؛ پارادایم شیفتی که با سرعتی غافلگیر‌کننده، صداهای به‌حاشیه‌رانده شده یا طرد شده را به متن آورده و در اندک زمانی به کانون اصلی توجه در ایران و جامعه جهانی تبدیل شد. صداهای به حاشیه‌رانده‌شده به صورت سنتی، صدای زنان و صدای اقلیت‌شدگان طرد‌شده بود.

جنبش ژن-ژیان-ئازادی چنان که از شعار اصلی آن بر‌می‌آید، با ارزش‌های دموکراتیک همسو است و هدف آن استقرار دموکراسی در ضمن کانونی‌سازی مسأله «زن» در معنای عاملیت و آمریت او بر بدن، هویت شخصی و اجتماعی خود است. این نه به معنی تلاش برای جابه‌جایی تصنعی نیروهای سیاسی یا معکوس‌سازی جایگاه طیف‌ها در کشور بلکه در به معنای تلاش برای استقرار دموکراسی از طریق ایجاد روند‌های دموکراتیک و عادلانه‌سازی تقسیم و توزیع قدرت بوده است. به همین دلیل است که مهمترین مدافعان زن-زندگی-آزادی، نخست زنان سپس به‌حاشیه‌‌رانده‌شدگان، در اقلیت‌نگهداشته‌شدگان‌، طبقات فرودست، جوانان و تحصیلکردگان بوده‌اند که می‌تواند شامل ملل تحت ستم ایران همچون کورد و بلوچ و غیره باشد یا دختران فوتبال دوست تهران، فعالان حقوق زنان و تراجنسیتی‌ها، روحانیانِ درحاشیه باشد یا کوئیرهایِ حذف‌شده از صحن اجتماعی کشور، «چیزباختگان» کشور و مالباختگان بورس باشد یا کارگران شرکتی صنعت نفت، دانشجویان شریف باشد یا کوردستان.

ژن-ژیان-ئازادی با وجود اقبال عمومی و توجه جهان، در ایران اما به صورت طبیعی سه دسته نیروی مخالف و توأمان دارد. این سه نیروی مخالف که اعضای آنها گاه ناخودآگاه یا برای همراهی با مردم معترض با جنبش ژینا همراهی کرده‌اند، عبارتند از «گفتمان دینی»، «سنت پدرسالاری» و «رویکرد اقتدارگرایی». سه دسته قابل تفکیک و ترکیب که در یک نقطه کانونی، یعنی “اقتدارگرایی” و در یک راهبرد یعنی «هراس‌افکنی» با استفاده از دو مقوله «تجزیه‌طلبی» و «گسست اجتماعی» با هم اشتراک رویه دارند. روشن است که این سه نیرو به صورت سنتی دارای پایگاه و قدرت سیاسی-اجتماعی بوده‌ و هنوز بخش‌هایی از جامعه با آنها هم‌آوایند.

حاکمیت دینی:

اصلی‌ترین نیروی مخالف جنبش ژینا، حاکمیت دینی است؛ حاکمیتی مستقر و تک ساحتی، نرینه‌سالار و اقتدارگرا که در آن انقیاد سوژه زن، کرامت تلقی شده و به همین بهانه، در ضمن سرکوب و به حاشیه رانی سوژه زن، آنان را از صحنه اجتماعی حذف کرده است. از آنجا که صورت‌بندی گفتمانی حاکمیت دینی بر آمریت امر قدسی و عاملیت مردانه استوار است، لذا «زن» ابژه‌ای حاشیه‌ای است که حسب امر قدسی و عمل مردانه، در دو وجه فلسفی و اجتماعی به انقیاد کشیده شده است. درست در جهت عکس این گفتمانِ در قدرت، زن در گفتمان جنبش ژینا یکی از دال‌های مرکزی است که هم آمریت و هم عاملیت سوژگی یافته و هم مفاهیم زندگی و آزادی را معنای تازه بخشیده است. آزادی در این گفتمان، به صورت همزمان هر دو دلالت «فریدوم» و «لیبرتی» در هر دو وجه فلسفی (سوژه بدنمند) و اجتماعی (قوانین و قرارداد اجتماعی) را برجسته ساخته است. بنابراین ظهور و بروز صدای زنان به معنای ترک‌برداشتن جهان گفتمانی و انقلاب در نهاد معرفتشناسی دینی است. به همین دلیل است که در گفتمان دینی، هم زندگی و هم آزادی به مثابه مفاهیمی اومانیستی و در معناهایی هم‌چون رهایی، لاقیدی، بی‌بندوباری و هوا و هوس، به کار گرفته شده و تقیلی یافته یا سرکوب شده‌اند.

زن-زندگی-آزادی از نگاه گفتمان دینی، ابزار نرم غرب برای استیلای بر ایران یا «ام‌القراء اسلام» و براندازی نظام و تضعیف اسلام است. در این وضعیت، برداشتن روسری از سر به نشانه اعتراض زنان به حجاب اجباری تبدیل به نقطه تلاقی جنبش و حاکمیت می‌شود. مسأله «کشف حجاب» به عنوان یکی از مظاهر مهم شکست نظام کنترل و انقیاد دینی-دولتی به صورت همزمان نقشی سه‌گانه دینی-سیاسی-امنیتی یافته و خط مقدم مبارزه با «براندازی» قلمداد می‌شود.

سنت پدرسالاری:

انسان سنتی، ساختارهای سنتی خود را آفریده است. ساده و کوتاه این که در این گفتمان سنتی، قدرت و تدبیر در جان و تن مردان و زایش و پرورش در تن زنان تجلی یافته است. بنابراین با زیست در جهان سنتی، عاملیت زن حذف شده و به «ابژه‌ای تنانه» تقلیل یافته است. همین سوژگی یا عاملیت و آمریت «پدر» و ابژگی یا انقیاد «مادر» در صورتبندی ساختار حاکمیت نیز نمود عینی یافته است. مرد و پادشاهی، زن و میهنانگی بازتولید همان ساختارهای ذهنی سنتی‌اند.

سنت پدرسالاری نیز همچون گفتمان حاکمیت دینی، ظهور و بروز زن یا استعلای ابژه تنانه زن به انسان دارای آمریت و عاملیت مجزا را به معنای حذف یا براندازی حاکمیت نهادینه‌شده مردسالار قلمداد می‌کند. قبول سوژه زن به معنای قبول عاملیت و آمریت او در ساختار قدرت و به تبع آن، حذف یا به حاشیه‌رانی قدرت یگانه، پدر در خانواده، حقوق پدر در دستگاه قضایی و در ادامه، تغییرات جدی در ساختار سنت پادشاهی‌ یا سلطنت است.

بسیاری از هوادارن سلطنت یا پادشاهی مشروطه که در آغاز با جنبش زن-زندگی-آزادی همنوا شدند، پس از مواجهه با اولین نتایج جنبش، یعنی حضور به‌حاشیه‌رانده‌شده‌ها در متن، صداهای زنانه و خواست‌های حقوقی آنها، به پایگاه اولیه خود که همان سنت «پدرسالاری» بود بازگشته و با توسل به ابزارهای سرکوب و ایجاد هراس، همچون برجسته‌سازی «گسست اجتماعی و فرهنگی»، «گسل‌های قومی» و «تجزیه‌طلبی» در برابر ژن-ژیان-ئازادی سنگر گرفتند. تقابل گفتمانی سلطنت‌طلبان و استقلال‌طلبان کورد با تقویت صدای کوردی در جنبش ژن-ژیان-ئازادی برجسته‌تر شد و همین باعث شد تا پدرسالاران اقتدارگرا با توسل به ابزار‌های هراس‌افکنی و به بهانه حفظ تمامیت سرزمینی و سنت پادشاهی، تظاهرات‌های اعتراضی را تبدیل به میدان نمایش پرچم‌های پدرسالارانه خود کنند. پرچم‌هایی با نشان‌ «شیر/اسد» و «خورشید/شمس» و «تاج» که همگی در نظام نشانه‌شناسی اساطیر و باورهای ایران، نشان پدرسالاری دینی، فرهمندی انسان دینی به ویژه نشانگان تشیع و مفهوم صوفیانه «شاه مردان علی» است.

بیراه نخواهد بود که مواجهه با تغییر جدی در سنت پدرسالارانه و تصور زن در مقام پادشاهی در اذهان پدرسالاران بسیار خوش‌بینانه و مقاومت در برابر دموکراسی به ویژه در مقابل برابری جنسیتی قابل انتظار است. از همین رو، پدرسالاران در اولین زمان ممکن با بازاندیشی در اشتباه استراتژیک خود، به جبهه مقاومت گفتمانی در برابر زن-زندگی-آزادی پیوسته و مرد-میهن-آبادی سر داند.

رویکرد اقتدارگرایی:

قدرت در نهاد خود دو میل همزمان دارد، میل تمرکز و میل استیلا. جهت میلِ تمرکز به سوی خود و جهت میل استیلا به سمت دیگری یا پیرامون است و به همان اندازه که میل به تمرکز به سوی مرکز اعمال نیرو می‌کند، به همان اندازه میل برای استیلای بر پیرامون وجود دارد. قدرت وقتی با استفاده از ابزارهای قانونی و بر اساس قراردادهای اجتماعی اعمال شود، تبدیل به اقتدار می‌شود و اقتدار به معنای قدرت مشروع است.

اقتدارگرایی در این معنا، انحصار قدرت مشروع در اختیار گروهی محدود و طرد سیاسی و سرکوب نیروهای بالقوه است. به عبارت دیگر اقتدارگرایی «قانون حاکمیت» به جای «حاکمیت قانون» است. در این رویکرد، توده‌سازی و بسیج عمومی جای تکثر نهادهای سیاسی و اجتماعی را گرفته و «خود» در حذف دیگری معنا پیدا می‌کند. رویکرد اقتدارگرایی منجر به ایجاد یک مرکز کوچک با ابزارهای دیوانسالاری گسترده در برابر طیفی گسترده از به‌حاشیه‌افتادگان و طرد‌شدگان می‌شود.

ایران متکثر چند زبانه و چند فرهنگی دست کم پس از مشروطه و روی کار آمدن دولت نوین همواره از این رویکرد حاکمیتی در رنج بوده و تمایز شدید میان «برخورداران» در تهران با فضای پیرامونی خود، طیفی متنوع از اقشار شامل  نیمه‌برخورداران تا فقرا، محرومان و فراموش‌شدگان را ایجاد کرده است. طیف‌هایی که در رده‌های محروم و فراموش‌شده‌اش، گونه‌های مختلفی از مذاهب، نگرش‌ها، طبقات و جنسیت‌های در‌اقلیت‌نگهداشته را می‌توان مشاهده کرد. اقتدارگرایی هرگاه با تمامیت‌خواهی همراه شود، راه هرگونه نقد، گفتگو یا همکاری استراتژیک حتی به صورت مقطعی را هم می‌بندد. اقتدارگرایی نه تنها در حکومت مستقر بلکه در بخش معناداری از طیف‌های اپوزیسیون نیز مشاهده می‌شود.

صورت‌بندی پایانی:

در یک تصویر کلی، دشمنان زن-زندگی-آزادی ترکیبی از «صاحبان قدرت مستقر» چه در تهران و چه در ده‌کوره‌ها؛ وابستگان به «سنت‌های دینی و مذهبی» با گرایش‌های مردسالارانه نهادینه‌شده، چه روحانیان چه سلطنت‌طلبان و چه اپوزیسیون داخلی و خارجی؛ نیز «اقتدارگرایان با رویکرد تمرکزگرایی» هستند که به صورت بنیادین و از منظر فلسفی دست کم با یکی از پایه‌های اصلی شعار زن-زندگی-آزادی در تضاد بوده و آشکار یا پنهان در جبهه تعارض و مقابله با این جنبش قرار دارند.

ناپایداری در همنوایی گروه‌های سیاسی اپوزیسیون با رویکرد‌های متفاوت و متضاد با ژن-ژیان-ئازادی از همان ابتدای جنبش مشهود بود، چرا که جنبش ژینا به صورت شفاف بر عناصری تأکید داشت که در سنت و سیاست ایران همواره غایب بوده‌اند. همین اختلاف ماهوی بود که باعث شد تا حاکمیت دینی، جنبش ژینا را وارداتی و فمینیستی بنامد؛ پدرسالاران اقتدارگرا در برابر شعار زن-زندگی-آزادی، شعارهای مرد-میهن-آبادی سر بدهند و مقاومت و مشارکت دموکراتیک احزاب کوردستان، آذربایجان، بلوچستان و خوزستان در اعتراضات را قوم‌گرایانه و تجزیه‌طلبانه بخوانند.

مواجهه با جنبش ژینا اما موجب ایجاد تغییراتی در رفتار اپوزیسیون اقتدارگرا شد؛ تغییراتی که اغلب آنها تصنعی یا تاکتیکی و به منظور حفظ قدرت سیاسی در برابر امواج تکان‌دهندن اجتماعی و اعتراضی جنبش ژینا بودند. عمده این تغییرات عبارت بودند از تشکیل شوراهای همکاری درون‌گروهی، تأسیس احزاب نو یا احیای تصنعی احزاب دولتی سابق در رژیم شاهنشاهی به منظور حفظ اکثریت ساختاری در شوراها یا ائتلاف‌های احتمالی با دیگر گروه‌ها. در این میان، مهمترین اتفاق که محصول فشار فضای اعتراضی جنبش ژینا بر گروه‌های ناهمساز اپوزیسیون بود، گردهمایی نیروهای سیاسی و سلبریتی‌ها در جرج‌تاون و در ادامه آن صدور «منشور همبستگی مهسا» بود که به دلیل ناسازی درون‌گروهی و ناسازگاری با مفاهیم اصلی جنبش در همان قدم اول با شکست مواجه شد.

شکست نشست جرج‌تاون نشانگر این واقعیت است که رویکرد اپوزیسیون اقتدارگرا به دموکراسی، انتخابی و کنترل‌شده است. این بدان معناست که اپوزیسیون اقتدارگرا ورود به هرگونه ائتلاف یا همکاری، حتی در شرایط اضطراری را هم منوط به پیش‌شرط‌های حفظ میدان اقتدارگرایی می‌داند. مشروط کردن همکاری با گروه‌های سیاسی به تعهد و اقرار به مسائلی هم‌چون «تمامیت ارضی» یا «تک‌زبانگی و امتناع از آموزش به زبان مادری» که در تضاد با اصول «آزادی» و «حق تعیین سرنوشت» بودند، از مهم‌ترین دلایل ناهمگرایی گروه‌های اپوزیسیون بوده و هستند.

با سرکوب جنبش در داخل کشور و محکوم کردن معترضان به کیفرهای سنگینی همچون اعدام، حبس ابد، زندان‌های طولانی‌مدت و امثالهم، گروه‌های اقتدارگرای اپوزیسیون به وضعیت سیاسی پیشین خود بازگشتند. این امر با به حاشیه‌رانی گروه‌های میانه‌رو اصلاح‌طلب از گردونه سیاسی، بسترساز بازگشت به دوگانه «حاکمیت دینی مستقر» و «اپوزیسیون اقتدارگرا» شد؛ دوگانه‌ای هم‌افزا که نه این توان مشروعیت‌بخشی به حکومت و نه آن توان اجماع عمومی و براندازی را دارد.

ژن-ژیان-ئازادی اکنون جنبشی سرکوب‌شده اما دارای پایگاه مردمی است و بایکوت سراسری انتخابات اسفند 1402 نشانگر تداوم توانش سیاسی-اجتماعی این جنبش در ایجاد همبستگی یا همگرایی در رفتار سیاسی-اجتماعی مردم است. با این وجود، اکنون جامعه کوردستان و احزاب کورد، به ویژه طیف‌های چپ‌گرای آن، مهم‌ترین پایگاه‌ سیاسی و معرفت‌شناسی ژن-ژیان-ئازادی و مدافع و نماینده ارزشهای جنبش در میان اپوزیسیون هستند.

امروز در یک نگاه کلی، انضمامی و در ترازو ژن-ژیان-ئازادی، می‌توان نیروهای اپوزیسیون را در دو جبهه شامل تکثرگرایان و اقتدارگرایان صورتبندی کرد که هر یک در فرایند تغییرات پس از جنبش در حال بازسازی و سازگارسازی خود با وضعیت موجود هستند. علی‌هذا چنان که پیداست، بی حضور نیروی میانجی مؤثر و قدرتمند نیز رسانه‌ یا رسانه‌های حرفه‌ای و متعهد به دموکراسی و شفافیت، امکان ایجاد ائتلافی هرچند صوری و تصنعی بین دو جبهه مذکور در آینده نزدیک وجود ندارد.